journal journal .

journal

رسالت

آموزه های مولوی؛ راهی به گمگشته های انسان معاصر
مهر 09, 1395 12:08 Asia/Tehran [Updated: مهر 12, 1400 14:25 Asia/Tehran]

پیام مولوی به انسان امروز، پرستش عاشقانه خدا و زیبا دیدن عالم هستی و شناختن قدر و منزلت انسانی خویش و پیش گرفتن روشی شادمانه و مهرورزانه در زندگی است .
افسون قنبری- امروزه بیش از هر زمانی بشر به ادبیات نیازمند است.

در روزگار خشم و خشونت و رنگ باختن عاطفه، روزگاری که سرخط اخبار جهان کشتار و خون و جنون و بی رحمی است و در این زمان جای خالی ادبیات بیش از هر زمانی خود را به چشم می کشد.

مگر نه اینکه رسالت ادبیات نشان دادن حقیقت جاری زندگی انسانهاست، رسالتی برای اصلاح و بهبود زندگی بشر تا رسیدن به تعالی. بشر امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند یاری است.

خلق و خو و رنج های درونی و کشمکش های پنهانی بشر امروز همان است که در طول هزاره ها بوده است با این تفاوت که روح انسان معاصر رو به تباهی است.

انسان مدرن بیش از هر زمان دیگری به جان هم افتاده اند و حریصانه و آزمندانه بر روی یکدیگر چنگ می اندازند.

جهان مادی گرای امروز دچار توحش دنیوی است و ادبیات است که می تواند به یکی شدن انسانها کمک کند.

ادبیات، فصل مشترک تمامی انسانها از گذشته تا کنون بوده است.

به قول بارگاس یوسا «به واسطه ادبیات انسانها می توانند، یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفت و گو کنند. ادبیات به تک تک افراد، با همه ویژگیهای فردیشان امکان می دهد تا از تاریخ فراتر روند» از آموزه ها بهره گیرند و طرحی نو دراندازند و جهانی دیگر بسازند، عاری از خشونت و دروغ و حیله و ترس.

انسان امروز خودش، خدایش  و عشق را گم کرده است و تنها و سرگردان به جستجوست.     


 

مولانا با روح بشر آشناست

جلال الدین محمد بلخی، معروف به مولوی، اندیشمند و شاعر بزرگ ایرانی قرن هفتم هجری قمری را باید بزرگترین معلم بشریت خواند، چرا که بعد از هشتصد سال هنوز هم آموزه هایش می تواند راهنمای انسان سرگردان باشد و نجات بخش انسان تنهای معاصر.

مولوی با روح بشر آشناست. آنچه او از حالت های درونی، التهاب و تلاطم و سرگردانی های بشر در مثنوی می گوید، نشان از آشنایی او با پیچ و خم و انحنای درون آدمی دارد. مولوی با توده مردم ارتباط پیوسته و نزدیک داشته است چه بسا با او دردل می کرده اند، از غمها و کینه ها وحسدهایشان می گفته اند.

او با دلخوشی های ساده، کینه های سوزان، خودخواهی ها و نامهربانی هایشان  آشنا بوده و همین آشنایی بوده که او را وا داشته که با تمام وجود ندای صلح و دوستی سر دهد و در پی اصلاح درونی جوامع برآید. انسان معاصر خود، عشق و خدای را می تواند در صفحه صفحه آثار مولوی پیدا کند.

 

رایحه روح نواز لطف و رحمت و فضل و عنایت خداوند را می توان در بیت بیت سروده های مولوی استشمام کرد و لطف محض و رحمت کل را دید. خدایی که به باور مولوی در مقابل خطا و گناه بندگان هرگز رو تُرُش نمی کند، عذر گناه را به او تلقین می کند و هنگامی که بنده دعا می کند خود برای دعای او آمین می گوید. خدایی که درهای بخشش و رحمت او همواره به روی گنهکاران باز است و نا امیدی به درگاه او راه ندارد.


 

خدای مولانا؛ منبع بی پایان نور و سرور

مولوی به بشر یادآور می شود که هیچ بنده ای حق ندارد که به بهانه ناامیدی از رحمت خداوندگار، خود را در کنج تاریک اندوه و حرمان پنهان کند و در منجلاب بدیها و نافرمانیها فروتر رود. چرا که عفو و رحمت او آنچان فراگیر و بی دریغ است که حتی ابلیس نیز از احتمال بخشیده شدن و گشوده شدن درهای کرم الهی به روی خود ناامید نیست. او رانده شدن خود را گوشمالی هشداردهنده تلقی می کند و ایمان دارد که رحمت خداوند بر غضب و خشم او رجحان دارد.

گر عتابی کرد دریای کرم

بسته کی گردند درهای کرم

اصل نقدش داد و لطف و بخشش است

قهر بر وی چون غباری از غش است

از برای لطف، عالم را بساخت

ذره ها را آفتاب او نواخت

 

خدای مولانا، منبع بی پایان نور و سرور است و یاد او سرچشمه صفای دل و خشنودی و شادمانی و سرمستی است. ظرف وجود آدمی محدود است وگرنه  لطف او بی کرانه است. احساس حضور چنین خدایی در لحظه لحظه های زندگی انسان، غبار هرگونه خیالات ناخوش و نگرانی و نومیدی را از آینه جان آدمی می زداید و احساس امنیت و سعادت و نعمت به جای آن می نشاند. بشر چنین خدایی را چکونه گم کرده است ؟ 

کی خشک لب بمانم؟ کان جو مراست جویان

کی غم خورد دل من؟ وان غمگسار با من

تلخی چرا کشم من؟ من غرق قند و حلوا

در من کجا رسد دی؟ وان نوبهار با من

علت این گم گشتگی و سرگردانی انسان معاصر را باید در عشق جستجو کرد. عشق زیباترین نوع پیوند انسان با خداست و انسان عشق را گم کرده است به همین دلیل است که از عاطفه خالی شده  و هر جنایتی را می بیند و می شنود و بی تفاوت می گذرد.

زیرا دیگر گریه های دلخراش کودکی که پایش را به همراه پدر و مادرش در زیر آوار بمباران جا گذاشته است، روح او را نمی خراشد؟ عشق پل میان انسان و خداست و این پل دیر زمانی است که شکسته است.

از دل هر بنده به سوی خدا راهی است که از طریق آن می توان با او نجوا کرد و رازها و حقایق را بی واسطه دریافت. بشر این راه را در غبار خودخواهی و خودباوری گم کرده است.


 

عشق پل میان انسان و خداست

مولوی دست انسان سرگشته را می گیرد و در بیت بیت اشعارش به عشق رهنمون می کند. چرا که او کمال بندگی و غایت دینداری و مطلوبترین نوع رابطه انسان و خدا را به واسطه عشق می داند. عشقی که مولانا به انسان معرفی می کند از توجه و دلبستگی به مظاهر انسانی آغاز می شود اما رو به سوی خدا دارد و با او به کمال می رسد.

سرخوشی، سرزندگی و سرمستی پایان ناپذیر مولوی و شور و سروری که بر کل زندگی و شخصیت و هنر و مکتب عرفانی او پرتو انداخته است، از طرز تلقی او از حقیقت عشق و نوع تجربه عاشقانه او ریشه گرفته است. برای او عشق، همان زندگی است. عشق در نگاه مولوی رابطه زنده و پویایی است بین بنده و خدا که به آفرینش و حیات و مرگ و معاد معنی می دهد. عشق مجموعه هستی را دربر گرفته و در هر ذره موجود است. عشق انسان را در بر گرفته چگونه است که انسان از او گم شده است؟

عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیات است عشق در دل و جانش پذیر

عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت

برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر

هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ ؟

چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر؟

از نگاه مولوی بندگی عاشقانه، دل انسان را لطیف می کند و از خود پرستی به خدا پرستی می رساند. موجب می شود که انسان خود را بشناسد و جایگاه والای خود را دریابد. این احساس خوشبینانه به خود، نیاز حیاتی انسان بی هویت و بی تکیه گاه امروز است. یکی از سرچشمه های اصلی خوشی و سرمستی های مهار ناپذیر و غبطه انگیز مولوی، همین احساس خوشبینانه به خود و شناخت خود است. او حضور خدا را در خود به واسطه این عشق احساس می کند. چگونه سرخوش نباشد و به خود نبالد. او از گوهری که در درونش پنهان است آگاهی دارد و قدر خود را خوب می داند و خود را به هرکس و هر چیز نمی فروشد.

از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار

چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار؟

هر انسانی در نگاه جلال الدین محمد مولوی استعداد کافی برای تقرب به حق تعالی را دارد. پیام مولوی به انسان امروز، پرستش عاشقانه خدا و زیبا دیدن عالم هستی و شناختن قدر و منزلت انسانی خویش و پیش گرفتن روشی شادمانه و مهرورزانه در زندگی است .

عشق در وجود تک تک ما به ودیعه نهاده شده و در تمام هستی ساری و جاری است تنها کافی است دریابیمش.

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق

دل نخواهم ، جان نخواهم، آنِ من کو، آنِ من

آرامگاه مولانا در قونیه


برچسب: ،
امتیاز دهید:
رتبه از پنج: 0
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ آذر ۱۴۰۰ساعت: ۰۳:۰۳:۲۱ توسط:barsin موضوع: نظرات (0)